28‏/03‏/2007

آسیب شناسی فرهنگی 2


چقدر ما لرها عقلانی رفتار می کنیم؟

چرا ما لرها آدم منطقی ودقیق و قانونی را با صفاتی مثل یکدنده وبی چشم ورو! بی ملاحظه و...توصیف می کنیم؟
چرا اگر کسی در خرج خویش حساب دینار و ریال را داشته باشداو را آدمی خسیس و ذلیل تصور می کنیم؟
چرا همیشه در پس ذهنمان صرفه جویی ؛برنامه ریزی،حسابگری و زیرکی ارزشهای مثبتی نبوده است؟
چرا در ذهنمان آدمی را که حساب دو دوتا چهارتا خویش را دارد ولو اینکه به حقوق ما نیز تعرض نکرده باشد محکوم می کنیم؟!
اگر همه دلایلی که در مورد عقلانی نبودن کنش ها و رفتارهای افراد در جوامع سنتی صادق است در مورد ما لرستانیها صادق باشد به نظر می آید ما بحکم اینکه خرده فرهنگ خاصی از این سرزمین هستیم دلایل خاصتری نیز برای این عقلانی نبودن رفتار هایمان وجود داشته باشد.

عقلانیت چه به عنوان یک روش(شیوه حل مسایل) و چه به عنوان یک ارزش در بین ما رایج نبوده است. جامعه قبیله گرا و جمع گرای ما همیشه ارزشهای جمعی را فراتر از عقلانیت نهاده است.در این جامعه به حکم اینکه فرد وجود نداشته است؛ همیشه واحد جامعه ؛خانواده، ایل و یا طایفه بوده(اولین سئوالی که یک لر بعد از آشنایی از دیگری می پرسد از کدام طایفه هستی؟) بنابراین فرد صاحب اختیاری وجود نداشته که بتواند بر اساس عقلانیت خویش بیاندیشد و فرد همیشه محکوم به پذیرش ذیل تصمیمات ریئس ایل یا طایفه بوده و لذا در چنین جامعه پدرسالار فقط ریش سفید و بزرگ ایل است که در چنبره ارزشهای و سنتهای جمع تا حدودی اختیار اندیشیدن داردو در این جامعه فقط یک نفر است که می اندیشد و در سلسله مراتب بالاتر نیز تا سطح حکومت نیزفقط یکنفراست که می اندیشد و بقیه مامور اجرا هستند.

چنین است که در چنین جامعه ای فردی وجود ندارد که منافع خویش را بشناسد و با بکار انداختن خردخویش راه خود را انتخاب کند . و نیاندیشیدن و عقلانیت به یک پدیده رایج تبدیل می شود.
اولین گام در ترویج فرهنگ عقلانیت ؛ بها دادن به فردیت و تشخص فرد است. بپذیریم که هر فرد حق انتخاب مسیر سرنوشت خویش را دارد هر چند چنین راهی مغایر با ارزشهای جمعی باشد.
اگر حق انتخاب را برای هر فرد بپذیریم. یعنی به او مسئولیت انتخاب راه خویش را داده ایم و او ناچار است برای رسیدن به
منافع خویش عقلانیت را بکار گیرد.

15‏/02‏/2007

آسیب شناسی فرهنگی1: سادگی

واقعیت آن است که ما لرها به سادگی مشهوریم. سادگی به چه معناست؟ در اینجا از تفسیرهای مثبت و منفی که از این مسئله می شود ؛
در می گذریم و ابتدا با تعریف سادگی بحث را شروع می نماییم
ساده لوحی حماقت نيست و حماقت نادانی نيست . انگاه که از چيزی سر در نمی اوريم ، پيش می ايد که تصور های خطايی در باره ان داشته باشيم که بر انگيزاننده رفتار هايی ناشيانه يا حتی ابلهانه . شايد پساتر پی بريم که اشتباه کرده ايم و دريابيم که بايد در باره موضوع بيشتر بدانيم تا در هنگام رويارويی با ان واکنش بهينه ای داشته باشيم . اشتباه از جنس حماقت نيست اگر ندانيم ابزاری چگونه کار می کند، دچار حماقت نيستيم بلکه نا اگاهيم . احمق کسی است که خوب و بد را تشخيص نمی دهد در جايی که نشانه های صريحی وجود دارد و بنا بر تجربه پيشين بايد انها را باز شناخت . مشاهده حماقتی که نمکين نباشد عصبانيت می اورد ادم اما بر ساده لوح دل می سوزاند . ساده لوحی گاه از معصوميتی اخلاقی برمی خيزد . انسان های نيک اخلاق معمولا زود باور و خوش قلب اند و زود باوری و خوش قلبی ، ای بسا جلوه ای دارند چون ساده لوحی .نشاندن تصور خود به جای واقعيت و ناتوانی در مرز گذاشتن ميان ذهن و خارج از ذهن از مشخصه های ثابت ساده لوحی است . ساده لوحی از جنس معصوميت اخلاقی می شود ، انگاه که جهان و همه بازيگران صحنه ان نيک دانسته شوند و بدی فقط به ندانستن و کم دانستن و نشناختن يکديگر و سوء تفاهم بر گردانده شود)1
سادگی ما نشانه حماقت نیست ،نشانه این است که ما دنیا و انسان را بسیار ساده تصور می کنیم، و نمی توانیم پیچیدگی های دنیا و
زیرکیهای دیگران را بفهمیم ، و حتی اگر هم بفمیم قادر به عکس العمل مناسب نیستیم! و با تاخیر به مسایل پیرامونمان واکنش نشان می دهیم و این است که در گفتار شفاهی داریم که می گوید! عقل لر پشت سر اوست!

ما زیرک نیستیم! همانطور که خود را می بینیم به دیگران نیز می نگریم! تصورمان این است که وقتی با دیگران با نهایت سادگی و صداقت برخورد کردیم دیگران نیز در حق ما چنین خواهند کرد!

اگر کسی صمیمیت نشان دهد بدون اینکه بدانیم در پشت این صمییت چیست ، زود باورش می کنیم و اگر کسی با ما خصومت ورزد بدون اینکه در توان خود و قدرت دیگری تامل کنیم با او دشمنی می ورزیم. نه قادریم جلوی دوستی و ابراز صمیمیت خویش را بگیریم و نه توان آن را داریم که در دشمنی خویش با سیاست برخورد کنیم. و چون پیچیده نیستیم دیگران براحتی دست ما را می خوانند....

این آسیب روانی جمعی(سادگی) با خواندن و تحصیل رفع شدنی نیست، سواد شاید ما به ما قدرت فهم رفتارهای پیچیده دیگران را بدهد اما قدرت مقابله را نخواهد داد ، برای زیرکی باید هم هم فضا های مختلف را شناخت و هم در روحیه زیرکی و اعتماد به نفس را در خود تقویت کردو...

ساده بودن در دنیای امروز که به شدت پیچیده شده است، دیگر یک ارزش محسوب نمی شود. زیرکی به آن است که به ذهن تحلیلگر و خلاق به تحلیل واقعیتهای پیرامونمان بپردازیم ، اگر زیرک و پیچیده نباشیم نه می توانجهت حرکت دنیای خویش را بفهمیم و نه توان گرفتن حق خویش را در دنیایی داشت که زیرکی و سیاست در آن حرف اول را می زند.

... بیاموزیم زیرکی را به کودکانمان
1-
،محمد رضا نیکفر ؛ مجله نگاه نو ، شماره 65

13‏/02‏/2007

چقدر انتقاد پذير هستيم؟

چقدر انتقاد پذير هستيم؟
اين سؤال چه وقت به ذهن شما خطور مي كند؟وقتي در زير تازيانه هاي(نوازش) انتقادهاي ديگران قرار مي گيري. خواه انتقاد صادقانه باشد يا مقرضانه ، و خواه در موضع قدرت برابر باشي و چه نابرابر، سريعا واكنش روانشناختي نشان مي دهي . به دنبال جواب براي كوبيدن طرف مقابل و نيز نشان دادن خويش آسمان را به ريسمان مي بافي و حداقل اگر نتواني خويش را مبرا كني، ديگران را هم گناهكار جلوه مي دهي تا به او بگويي اگر...براستي چرا ما چنين هستيم؟ چرا در مقابل انتقادهاي ديگران دمي تامل نمي كنيم تا ببينيم شايد حق با ديگران باشد. چرا اگر حتي احساس مي كنيم حق با ماست حداقل دمي آرام شويم و بيانديشيمبه اين باورم كه انتقاد از خويش به تمرين نياز دارد و بالا بردن ظرفيت نقد و نقادي به تجربه نياز دارد و پيش شرط هايي نياز دارد . بايد بپذيريم كه
حق و حقيقت مطلق نيستيم كه انتقاد از ما بمعناي زايل كردن حقيقت باشد
عقيده و اعمالمان را با هويت مان چنان گره نزنيم تا رد كردن عقايد و اعمالمان ، اين احساس را در ما بوجود بياورد كه هويت مان را از دست مي دهيم، هويت را بايد جريان سيالي از حقيقت جويي و خردمندي قرار داد. تا جريان نقادي اين درخت را سيراب كند ما به عقل جمعي ديگران محتاجيم . توهم خودپسندي، عقل را زايل مي كند و آدمي را به شنيدن و ديدن ديگران ، كر و كور مي نمايد. اگر مي پذيريم كه به عقل جمعي ديگران محتاجيم پس بپذیریم که عقل ها در مرز سعي و خطا در برخورد با ديگران راه خويش را تصحيح خواهتد كرد
بيايد از امروز هم خويش را در معرض انتقاد ديگران قرار دهيم و از انتقاد ديگران زود نرنجيم .اولين گام اين است كه با انتقاد تند ديگران عكس العمل تند نشان ندهيم. گوش دهيم! تامل كنيم و لبخند بزنيم

09‏/02‏/2007

ضرورت لرستان اندیشی

ادموند هوسرل می گوید هر کس می تواند به همه چیز شک کند مگر در مورد یک نکته : آگاهی خود .
آری شاید بتوان پذیرفت که شک کردن در آگاهی خود روا نمی باشد اما می توان در درستی و نادرستی آگاهی خود شک نمود. به عبارتی انسان نمی تواند در وجود یا عدم وجودتصویری که از خود در ذهن دارد شک کند ولی می تواند در درستی یا نادرستی این تصویر و مطابقت آن با واقعیت شک کند.
به عنوان مثال در این نکته که لرستان و لرستانی وجود دارد و هر لرستانی تصویری از لر و لرستان در ذهن دارد نمی توان شک کرد. اما در این که آیا لرستانی ها به خود و عوارض و نتایج خود می اندیشند یا نه ؟و آیا تصویری که یک لرستانی از خود در ذهن ترسیم نموده است مطابق با واقع هست یا نه ؟ می توان شک کرد .
به اعتقاد من نقطه عزیمت لرستان اندیشی به چالش کشیدن تصاویر موجود از خود و لرستان است که در ذهن و اندیشه ما جای دارد .
اند یشیدن در خصوص چیستی لر و لرستان و جایگاه آن در روند تاریخی کشور و جهان.

مدرنیته ی لرستانی

مدرنیته ایرانی را دکتر آزاد اینگونه تعریف می کند:
منظور از مدرنیته ایرانی تجربه ی مدرنی است که مردم ایران دردوران معاصر در تعامل با جهان مدرن در صور گوناگون کسب کرده اند .آزاد 1385/ص11
بنا به تعریف فوق دکتر آزاد مدرنیته ی ایرانی را تجربه ی ایرانیان در مواجهه با جهان مدرن می داند . مفهوم صور گوناگون در تعریف فوق شاید ناظر به دو مفهوم مدرنیسم و مدرنیزاسیون باشد . و شاید حتی عامتر .
آنچه مسلم است تجربه ی ایرانیان در رویارویی با مدرنیسم با تجربه ی ایشان در مواجهه با مدرنیزاسیون با هم متفاوت است .
به عبارتی ایرانیان با هر دو صورت دنیای مدرن مواجه شده اند .اگر چه نحوه ،شدت ،میزان این مواجهه متفاوت است ولی در مواجه شدن ایرانیان با این دو صورت شکی نیست.
لرستان اما به نظر می رسد جزیی نیست که از کل خویش یعنی ایران در رویارویی با مدرنیسم تبعیت کند .
اگر ما مدرنیسم را لایه ها و صور اندیشه ای دنیای مدرن بدانیم و مدرنیزاسیون را صور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن می توان گفت که لرستان تجربه ای از مواجهه با صورت اندیشه ای جهان مدرن ندارد .اندیشه های بنیادین مدرنیته همچون رهایی آگاهی پیشرفت و علم و.... به هیچ وجه برای نخبگا ن این استان مطرح نبوده است .
اما می توان از تجربه رویارویی لرستان و لرستانی ها با مدرنیزاسیون گفت. می توان به پیدایش و سلوک و نتایج نهادهای مدرن همچون سازمان های بوروکراتیک و نیز سایر مظاهر مدنی دنیای مدرن اندیشید .

امرایی و مسئله اجتماعي

از آقای امرایی شبکه افلاک لرستان یه جورایی خوشم میاد از این جهت که سمج است و در حالیکه شاید خودش خیلی چیزها را در مورد مشکلات وساختارهای اجتماعی و سیاسی و سازمانی ما میدونه ولی وقتی گیر سه پیچ میده به این رییس و روسا و اونها جون میکنن یه ماستمالیزاسیون خوب از اون مشکل ارایه بدن ولی نمی تونن! آدم خوشحال میشه!

کار امرایی از این جهت جالبه که با پشتکار خاص خودش می خواد نقش رسانه ها رو بعنوان چشم ناظر اجتماعی جا بندازه ! ولی از یک جهت ساده انگاریه که فکر می کنه با تذکر دادن وروضه خواندن برای مردم مشکلات حل میشوند.
در همه جوامع رسانه ها بعنوان واسطه ای عمل می کنند که واقعیتها و مسائل اجتماعی(1) را از سطح جامعه به سطوح تصمیم گیری و کارشناسی و تخصصی منتقل کند و در آنجا در مورد آنها تصمیم گیری شود یا تحقیق شود .امروزه اين روند براي چاره جويي مسائل اجتماعي معطوف به پرسش از دانشمندان علوم رفتاري، بويژه اقتصاددانان، روانشناسان و جامعه شناسان شده است.صرفنظر از اینکه رسانه ها با توجه به نظام سیاسی حاکم چه کارکردی را ایفا میکنند ولی این نکته گفتنیست که این حلقه انتقال مسائل توسط رسانه ها در جوامع ما حلقه گسسته ای می باشد و انتقال مسائل از متن جامعه به سطوح کارشناسی و تصمیم گیری بدرستی انجام نمی گیرد
اول :بدلیل آنکه بسیاری از مدیران دولتی ما مایل به شنیدن واقعیات درون سازمان خویش و دیدگاه مردم نسبت به سازمان خویش نیستند. و دوم: انکه حتی در صورت پذیرش انتقادات، سهم خود را در این مشکلات بسیار ناچیز می شمارند؛ چرا که می داند در این سیستم چنان حوره های وظایف متداخل هستند که براحتی میتوانی از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنی و از خود سلب مسئولیت کنی

کار رسانه تشخیص مسائل و انعکاس آنها به مراجع مربوط است و دانستن اینکه؛ همه مسائل توسط نیروی انتظامی و قضایی قابل حل نیستند بلکه بسیاری از مسائل نیاز به کار بلند مدت فرهنگی دارند که صدا وسیما به عنوان یکی از متولیان فرهنگی باید در سیاستگذاری فرهنگی خویش این مسائل را در نظر داشته باشد.
به عنوان مثال در یکی از برنامه های امرایی در مورد آلودگی های صوتی در خیابانها (که واقعا یکی از مسائل اجتماعی مهم است) به سراغ رییس محیط زیست استان می رودو دلیل این مسئله و راهکارهای مقابله با این پدیده را مورد بررسی قرار می دهد و سپس در گفتگو با یکی از فرماندهان انتظامی چنین نتیج گیری می کند که باید با کسانی که ایجاد آلودگی صوتی می کند برخورد قانونی نمود! و این یهنی تقلیل یک پدیده اجتماعی بهیک مسئله حقوقی! و بجای اینکه سراغ چند جامعه شناس و روان شناس برود سراغ یک مقام نظامی می رود و سر و ته مسئله را در همان برنامه به هم می آورد .........

هدفم از بیان حکایت امرایی این است که رسانه ما و حتی خبرنگار ما میخواهد هم خود مسئله اجتماعی را کشف کند و هم خود راه حلش را پیدا کند . در حالیکه کارکرد رسانه انعکاس مسئله است و پیدا کردن راه حل کار سیاستمداران و سیاستگذاران و متخصصان است

!.......... شاید امرایی خود می داند آخرین حلقه است

1-

مسئله اجتماعي شرايط و وضعيتي است که حداقل برخي افراد دريک اجتماع بعنوان امري ناخوشايند مي بينند. درمواردي نير مسائلي وجود دارند که توسط گروه هاي خاصي مسئله تلقي مي شود. به عنوان نمونه نوجوانان زيرسن قانوني انجام امري مانند سيگار کشيدن را مسئله تلقي نمي کنند، ولي همان عمل درنزد گروه ديگري ازجمله والدين و خانواده ها نوعي مسئله بشمار مي رود. درتبيين هر مسئله اجتماعي بايد به چهار حوزه توجه کرد: محلي، استاني، ملي، .بين المللي

(What is social problem,2004).


06‏/02‏/2007

روشنفکر به مثابه یک نیروی اجتماعی

چرا روشنفکران این دیار به عنوان یک نیروی اجتماعی تاثیر گذار بر جامعه مطرح نیستند؟.چرا نمی توانند با بدنه اجتماعی جامعه ارتباط برقرار کنند؟ چرا قشر کتابخوان و روشنفکر در این جامعه از دید خیلی ها آدمیان ساده لوح و مشنگی ویا مغروری تصور می شوتد که دارد حرفهاو کتاب های از بر شده دیگران را برای ما می خواند و خیلی راحت می شود سر کارش گذاشت و قدرت سیاسی هم راحت میتواند او را حذف کند و سر و صدای هیچ کس هم بالا نیاید و اصولا کسی هم ککش نگزد که فلان روشنفکر به چه حال است؟ و چرا ذهنیت روشنفکر و آرمانهایش چنان با ذهنیت جامعه اش متفاوت است که قادر به ایجاد هیچ زبان مشترکی با دیگر طبقات جامعه اش نیست؟

برای پاسخ به این ستوال می توان از منظرهای مختلف به تماشا نشست: از منظر قدرت سیاسی ایدئولوزیک که قادر به تحمل داشتن رقیبان برای خود نیست و از منظر دینی که صاحبان معرفت دینی حاضر به پذیرش صاحبان تفکر انتقادی نیستند. و... ولی من در اینجا می خواهم در سطح وبلاگ از زاویه جامعه شناسی به مسئله بنگرم. و از دوستان نیز بخواهیم بر این مسئله بنگرید.

روشنفکران در هر جامعه به عنوان قشری که می اندیشتد و مسائل پیرامونش را با نگاه انتقادی حلاجی می کند و قادر به مقایسه جامعه خود با دیگر جوامع است می تواند آرمانهایی را در ذهن خویش تصور کند که فراتر از وضع موجود جامعه است وبنابر این ،نسبت به وضع موجود همیشه ناراضی است و نگاهش به جامعه همیشه متفاوت با نگاه عامه مردم خویش است. پس این سئوال اینجا مطرح است که: در چنین جوامعی که منطق حاکم بر ساخت اجتماعی واقعیت با منطق ذهنی حاکم بر ذهن روشنفکر فاصله بسیار زیادی دارد روشنفکر چه باید بکند؟ آیا روشنفکر باید فاصله خود را کم کند یا توده باید خود را بالا بکشد؟ ......

از یکطرف منطق حاکم بر جامعه مان را نمی شناسیم چرا که منطق دیگری در کتابها خوانده ایم! و از طرف دیگر انبوه دانسته هامان و توهم دانایی و تحقیر جامعه مورد نظر قدرت شناخت جامعه را از ما ستانده است بنا بر این علی می ماند و حوضش!
ما می مانیم و فحش دادن و ناسزا گفتن به چیزی که قدرت درکش را نداریم.
بنا بر این روده درازی روشنفکرانه کافیست! اگر خواهان این هستیم که به عنوان یک نیروی اجتماعی موثر شناخته شویم باید هم اندیشمند بود و هم عملگرا ؛ در عین کتابی گفتن و اندیشیدن با واقعیتهای جامعه شجاعانه و هوشمندانه رودرو شویم ومنطق حاکم بر واقعیت جامعه را تحقیر نکنیم بلکه با نگاه انتقادی آن را در خردورزی و اندیشه ورزی خویش بحساب آوریم و خلاصه چنان باشیم که دیگران روشنفکران را مشنگ ندانند! بلکه ما را به عنوان عقلای قوم بپذیرند

27‏/01‏/2007

لرستان و نگاه تاریخی

درسیر تحولات تاریخ اقوام و تمدنها و جوامع روندهای صعود و نزول بسیاری مشاهده می شود.می توانیم در این مورد با نظریه تمدنهای اشپینگلر موافق باشیم که می گوید. هر تمدنی از نقطه ای آغاز می کند و رشد می کند و به بالندگی می رسد و بعد در نقطه ای از زمان شروع به انحطاط می کند و افول می کند و نابود می شود و این مسیر جبری هر تمدنی در طول تاریخ است.
لرستان نیز یک قوم است با مشخصات خاص تاریخی یک قوم و منشا تاریخی و مکانی خود گرچه در گذشته خود شاید روزگار رشد و ترقی خاصی را به خود دیده است ولی اکنونش حکایت تاریک و منحطی دارد.....

گرچه در مقیاس کلان لرستان جریی از ایران است و همه آنچه که در مورد علل عقب ماندگی ایران گفته شود در مورد لرستان نیز صادق است ولی برداشت بنده به صراحت این است که فرهنگ و تاریخ ما نیز در سطح محلی و قومی نیز نیاز به بازبینی و نقادی جدی دارد و تا صادقانه خود را از لحاظ فرهنگی و تاریخی نقد نکنیم و تکانهای جدی به خود ندهیم و گرد و غبار تاریخی را از تن نزداییم نمی توانیم حتی در سطح ملی نیز حرفی برای گفتن داشته باشیم. ....
واقع آن است که ما به عنوان یک قوم سالیانیست که در تعطیلات تاریخ سیر می کنیم. تاریخ مکتوبی نداریم و تاریخ شفاهی ما پر است از شرح جنگ ها و غارت های پدرانمان.قدرت تعامل با دیگر اقوام و جوامع را از دست داده ایم. از نگاه دیگران آدمهایی خشن و ساده وبدوی فرض می شویم که هنوز در عصر بدویت سیر می کنیم و ما هنوز نتوانسته ایم زبان مشترکی را با دیگران ایجادکرده و در هنگامه جهانی شدن با بحران هویت مواجه شده ایم .در عصری که هر کس خود را با عنصری جهان پسند تعریف می کند ما در این هنگامه جز تمسک به کا سیها!!!و یا شال وستره لری و یا ساز و دهل عنصری هویت بخش نیافته ایم

ما لرها علاقه زیادی به تاریخ داریم کتابخانه هر یک ازقدیمیها و جدیدتر هامان را که بگردی در آن به کتابهای تاریخی بر می خوری که هریک به نحوی به هویت قوم لرمربوط است. (خیلی دوست دارم یک فرصتی بشینم ویک تحقیقی از این کتب موجود بعمل بیاورم) دست نوشته های بسیاری از تحصیلکرده ها را که می خوانی همه و همه ارجاعی است به مفرغ ها و مجسمه ها و سکه های فلان دوره تاریخی ویا شعرها و ترانه های لری قدیمی( با نوستالزی خاصی) برای هویت بخشیدن به این قوم
پس اینجا این سئوال مطرح می شود که فواید تاریخ برای ما چیست؟

آیا همه فایده تاریخ برای ما این است که بفهمیم که پدرانمان که بوده اند و یا در فلان دوره تاریخی قوم ما شامل چه سرزمین های بوده است و با پیوند دادن قوممان با زمان و مکان خاصی به ساخت هویتی دست یابیم که در جهان امروز خریداری ندارد.. .
و یا نه حداقل فایده تاریخ این است که رد خود را بگیریم تاببینیم در کجای تاریخ گم شده ایم